مادری بیمار، تنها، با چهار دانشآموز قد و نیمقد...
با قندی که حتی با دارو بالای ۴۰۰ میرسد، اما بهخاطر فرزندانش از بستری شدن چشم پوشیده.
دختر کلاس نهم، پسری در کلاس چهارم، و دو دختر کلاس سوم و دوم، هر روز شاهد درد کشیدن مادرشان هستند؛
مادری که روزی با کارگری در خانهها نان درمیآورد، اما حالا زخمهای دستش، نانآور خانه را از پا انداخته است.
فقر در این خانه بیداد میکند؛
تا جایی که آنها حتی به نانوایی هم بدهکارند...
سرویس بهداشتی خانهشان، ته کوچه است!
مادر، شبها با ترس و درد، بچهها را تا آنجا همراهی میکند،
و در روز، بچهها باید صبر کنند تا کوچه خلوت شود، تا فقط «دستشویی» بروند...